سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:دانشگاه آزاد داريون,دانشگاه آزاد داريون,دانشگاه داريون,داريون, :: 14:2 :: نويسنده : حسین حیدری
فقط یه بار دیگه بگو دوست دارم
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند آن ها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند زن جوان: یواش تر برو عزیزم من می ترسم مرد جوان: نه این جوری خیلی بهتره زن جوان: خواهش می کنم من خیلی می ترسم مرد جوان: خب ولی باید بهم بگی که دوست دارم زن جوان: دوست دارم حالا می شه یواش تر برونی مرد جوان: منو محکم تر بگیر زن جوان: خب حالا می شه یواش تر بری مرد جوان: باشه ولی به شرطی که کلاه ایمنی منو برداری و روی سر خودت بذاری آخه نمی تونم راحت برونم اذیتم می کنه زن جوان این کار را کرد و گفت: خب حالا می شه یواش تر بری مرد جوان: باشه به شرطی که بگی دوست دارم روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود: برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود بدون این که زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه ایمنی خود را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوست دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند
عکس های خاطرات زندگی آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|